جدول جو
جدول جو

معنی بے وقوفی - جستجوی لغت در جدول جو

بے وقوفی
پوچی، حماقت، بی ادبی، بی لیاقتی، سهوکاری، مزاحمت، مسخرگی
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(وُ)
مرکّب از: بی + وقوف، بی آگاهی. بی علم، نادان. ناآزموده کار. (ناظم الاطباء)، بی اطلاع: و هرکه بی وقوف در کاری شروع نماید همچنان باشدکه گویند... (کلیله و دمنه)، و رجوع به وقوف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی وقوف
تصویر بی وقوف
پندره نا آگاه
فرهنگ لغت هوشیار
بی خبر، غافل، ناآگاه
متضاد: آگاه، عاقل، مطلع، خبیر، واقف، دیریاب، کندذهن، کندهوش، کودن
متضاد: هوشمند، زیرک، تیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خنده دار، احمقانه، بی فکر
دیکشنری اردو به فارسی
ابتذال، بی ارزشی
دیکشنری اردو به فارسی
بی خود بودن، حماقت، احمقانه، خرفت بودن
دیکشنری اردو به فارسی
بی وقفه
دیکشنری اردو به فارسی
بی وقفه
دیکشنری اردو به فارسی
بی باکی، نترسی، بی ترسی
دیکشنری اردو به فارسی
به طور احمقانه، احمقانه
دیکشنری اردو به فارسی
بی باک، احمقانه شجاع
دیکشنری اردو به فارسی
به طور احمقانه، احمقانه، ناشیانه، بی فکری، به طور بی لیاقت و بی کمال
دیکشنری اردو به فارسی